داستان جالب كلينيك ويژه
پزشکی تعریف می کرد :
چند روز پيش يكی از همكاران تصويری از يك برگ دفترچه بيمه برايم
فرستاد كه روی آن بیتی نوشته شده بود. آن بيت دلنشين این بود:
دكتر، اين بار، برايم نم ِ باران بنويس، دو سه شب پرسه زدن توی خيابان بنويس.
ديدم عجب بيت زيبايی است لذا تصميم گرفتم ابياتی به آن اضافه كنم
که حاصل آن، قصيده ذيل شد.
نام این قصیده را گذاشتم:
كلـينيـك ويژه!
دكتـر، اين بار، برايم نـم ِ بـاران بنويـس
دو سه شـب پَرسه زدن توی خيابـان بنويس،
دو سه روزی، نه چند هفته و شايد بیشتـر
سَـر نهـادن به دَر و دَشت و بيابـان بنويس،
عكسی از اين دل ِ پـژمـرده برايم تو بگيـر
تستـی از سينـه ی افسرده ِ يـاران بنويس،
اسكنـی از دل ِ ريشـم بنمـا جـان ِ طبيـب
عشـق تجويـز نمـا، مهـر ِ فـراوان بنويس،
ای حـكيم، از حَسَد و حـرص تو پرهيـزم ده
سُـوپی از سادگی و پاكـی انسـان بـنويس،
عکس قلبی كه شَـوَم دور ز كيـن و ِنـخـوت
نسخـه ای نـاب، ز بخشيدن ِآسـان بـنويس،
گاه گاهی، تـو مـرا پيـشِ مشـاور بفـرسـت
دسـت بَـرداشتـن از، رزق ِ فـراوان بـنويس،
مَشـی ِ درويشـی و آداب ِ قـنـاعـت كـردن
شـادمـان زيستـن و مَـسـلك ِ رنـدان بنويس،
بـنـويـسيـد: مُـرتب بـرَوَم كـوه و كـمر،
گاهـگا هی سـفـر ِ نَـهـر ِ لـواسـان بنويس،
يـزد بـنـويـس كـه بـا جمع ِ رفيقان بـروم،
سـفـر ِ دور نـشـد گـردش ِ تـهـران بنويس،
گـر مـيَسـر نـشـدم خـارجه و هند و فَـرَنگ،
بـهتـر از چـيـن و خُـتن گردش ايـران بنويس،
نسخه بنويس هـوايـی بخـورد احـسـاسـم،
سـايـه نـاروَن و زلــف ِ پـريـشـان بنويس،
به پـريشـانی احـوال و دل ِ زار ِنـگـر طـرف
بــاغ و چـمـن، لالـه و ريـحـان بـنـويس
فصل ِ گـرمـا چـو شـود تـوصيه كُــن آبتنی؛
كـرسی و چــای ذغـالی، بـه زمستان بنويس،
چـو بهار آيـد و فـصـل گـل و بـلـبل گـردد
سـايـه نـَستـَرن و صـوت ِ هَـزاران بـنـويس،
گــاه، تـجويـز نَـمـا سـوی خـراسـان بـروم،
رو ز فـردوسـی و از شـاه ِ خـراسـان بنويس،
ز گـرانـی، خَـبـَرت هـسـت!؟ حكيـم دانـا!؟
لـطــف فـرمـوده، مـرا نـسخـه ارزان بنويس.
سروده: عبدالرضا نعمتی.
26 بهمن 1401