داستان عارف و مستمع، شور و شوق عشاق الهی.آسمان و عرش پنهان در تو است / طفل جان را دایه دامان در تو ست. کاندر آن امواج دُر ناب هست / گوهر تابنده نایاب هست. ماه و خورشید است در تسخیر تو / ز انکه تکلیف است در تدبیر تو.
گفتمش در عین وصل این ناله چیست؟ / گفت این خود تار مویی بیش نیست.
داستان عارف و مستمع
عارفـی خـوش نکتـه پـردازی وزیـن
دُر فشـان هر یک چنـان نقش نگین
—–
روزیــش فــردی ز بـهــــر استـمــاع
دید مجلـس گشتـه مـوج اجتمـاع
—–
گفـت آن کـس را خـدا رحـمــت کنـد
کـو بـه گامـی خـود فـراتــر پـا نـهـد
—–
پـس به گفـت آن عـارف حاضـر جواب
خودهدف این ست زین وعظ وخطاب
—–
انـبـیـا و اولـیــا و هــر حـکـیــم
نـوح و ابراهـیـم و موسـای کلـیـم
—–
جمله می گفتنـد هر کس یک قدم
بــرتـر آیـــد زانــچــه دارد در رقـم
—–
در بحـار خویشتـن کن جستجـو
کشتـی جان را به امواجـی بجـو
—–
کانـدر آن امـواج دُر نـاب هسـت
گـوهــر تـابـنــده نـایـاب هسـت
—–
ماه و خورشید است در تسخیر تو
زانکـه تکلیـف اسـت در تـدبیـر تو
—–
پشـه کی دانـد هما را راز چیسـت
گر چه دانـد صاحب آواز کیسـت؟
—–
آسمـان و عـرش پنهـان در تو است
طفل جـان را دایه دامان در تو ست
—–
کوکب بخت ملک از روی تو است
چهره خندانش از گیسوی تو ست
سروده: “شیدا”
*****
شور و شوق عشاق الهی،
گفتمش درعین وصل این ناله چیست؟ / گفت این خود تار مویی بیش نیست.
شور و شوق عشاق الهی، عارفی خوش نکته پردازی وزین / در فشان هر یک چنان نقش نگین.
دوش با بلبل بگشتم هـم سخـن
رازهـا می گفـت در وصـف چمـن
—–
بــال ها میـزد چـشـم انــداز دشت
نغمه سر می داد آن شیدای مست
—–
درد دل هـا داشـت از نــا کامـیـش
می کـشـیــد آه از غـم تنهـاییـش
—–
گفتمش درعین وصل این ناله چیست؟
گفت این خـود تـار مویـی بیش نیست
سروده: “شیدا”
*****
سلام بر باران
دل نوشته ای واقعی از آنچه بر من گذشت.
ناگهان جسم از جا پرید، به سرعت خودش رو رسوند جلوی پنجره و بیرون را نگاه کرد ؛ آسمان را نگاه کرد،
به سرعت خودش رو رسوند جلوی پنجره و بیرون را نگاه کرد ؛ آسمان را نگاه کرد،
دید هوا نیمه ابری و زمین خشک است! سرش را پایین انداخت، کمی فکر کرد و گفت: ولی صدای بارون بود..