عمربن عبد العزیز ونوجوان

عمربن عبد العزیز ونوجوان، داستان نو جوان با نبوغ و تیز هوش. نو بالغ بلیغ و با شهامت. در بین افراد بشر به ندرت چهره هایی یافت می شود که از همان اوان کودکی آثار نبوغ و تیزهوشی از وجنات شان نمودار باشد. آنها می توانند سرمایه های گران بها و ذخایری ارزشمند باشند.

درخت پر بار
عمربن عبد العزیز ونوجوان، داستان نوجوان تیزهوش. کلام دلنشین این نوجوان بانبوغ خلیفه اموی را به وجد آورد.
شناسایی افراد تیز هوش
در کشف افراد تیزهوش از هیچ همتی، نباید فرو گذار کرد و در تربیت آنها از هیچ وسیله و راهی نباید دریغ داشت.
درتاریخ به شواهد برجسته و زیبایی از این قبیل بر می خوریم. اینک نمونه ای از آن شواهد:
داستان نوجوان با نبوغ و تیزهوش
درآغاز خلافت عمر بن عبدالعزیز، هیات های مذهبی برای تبریک و تهنیت از گوشه و کنار مملکت به حضور او رسیدند.
(عمر پسر عبدالعزیز، هشتمین خلیفه از خلفای اموی در سال ۹۹ هجری معادل ۷۱۷ میلادی) (1).
ازجمله هیاتی از حجاز به حضور او بار یافت که جوان خردسالی که حدود 15 سال سن داشت را به عنوان سخنگوی خود برگزیده بودند.
کلام دلنشین نوجوان
وقتی آن نوجوان شروع به صحبت کرد خلیفه گفت: آرام باش پسر، بگذار بزرگترها صحبت کنند.
نوجوان گفت: جناب خلیفه کمی تامل بفرمایید، ارزش انسان به دو عضو کوچک، قلب و زبان اوست.
اگر خداوند متعال بر کسی منت گذاشت و به او دلی دانا و زبانی گویا عطا فرمود، بهترین زینت را به او عطا فرموده است.
علاوه بر این جناب خلیفه، اگر تقدم به زیادی سن است آیا در میان امت، سالخورده تر از شما وجود نداشت؟
عمر بن عبدالعزیز که فراست وجوان و سخنان متینش را دریافت، گفت: آری سخن بگو که راستی آن هستی.
جوان گفت: جناب خلیفه ما برای تبریک و تهنیت به پیشگاه مبارک حاضر شده ایم، نه برای به دست آوردن منفعت یا ایمنی از خطر.
زیرا انواع نیکی ها را در شهر خود از تو دریافت داشته و می داریم.
 درپناه عدل تو از همه مخاطرات در امانیم، از این جهت خدای را سپاسگزاریم که همچو شمایی را نصیب ما گردانیده است.
خلیفه از بیان نوجوان بسیار لذت برد و از او خواست تا در ضمن چند جمله کوتاه او را نصیحتی کند. نوجوان گفت:
جناب خلیفه گروهی از مردم به واسطه حلم خداوند و تاخیر در عقوبت الهی مغرور شدند،
آرزوهای دور و دراز آنها را فریفته و تملق ها و تمجیدها آنان را دچار غرور ساخت.
اینک به هوش باش که حلم پروردگار و آرزوهای دور و دراز و تملق ها ترا مغرور نسازد،
که در این صورت لغزش های بزرگ از تو بروز خواهد کرد و به سوی هلاکت رهسپار خواهی گشت!
منبـع:
کتاب: یکصد حکایت با تحلیل و برداشت، نویسنده محمود خیراللهی(شیدا). این کتاب ارزشمند در کتابخانه آستان حضرت معصومه(س) در شهر قم موجود است.
*****
(1)عمر بن عبدالعزیز کیست؟
اوهشتمین خلیفه از خلفای اموی است که برخی از اهل سنت از جمله ابن اثیر او راپنجمین خلیفه از خلفای راشدین دانسته‌اند.
عمر-بن عبدالعزیز در سال ۶۸۲ میلادی/۶۱ هجری در مدینه زاده شد.
سلیمان بن عبدالملک درسال ۹۹ هجری(۷۱۷ میلادی) درگذشت. او پیش از مرگ، طی وصیت‌ نامه‌ای خلافت را به پسر عمویش عمر بن عبدالعزیز واگذاشت.
عمربن عبدالعزیز پس از برعهده گرفتن این مسئولیت، به مسجد رفته در آنجا سخنرانی کرد که خلاصه آن به این شرح است:
ای مردم! من به وسیله مقام خلافت مورد امتحان الهی قرار گرفته‌ام.
امادر این مورد نه از من نظرخواهی شده و نه از شما مشورت گرفته شده است؛
لذا من شما را بر بیعت با خودم مجبور نمی‌کنم و شما هرکس را می‌خواهید خلیفه تعیین کنید.
دردوره وی ناسزا گفتن به علی بن ابی‌طالب منسوخ گردید.
او جزیه ذمیان مسلمان شده را برداشت و مالیات ایرانیان را کاهش داد. و وقتی دیگران از کاهش درآمد بیت المال سخن گفتند، گفت:
خداوند پیغمبر خود را برای هدایت فرستاده است و نه برای جزیه گرفتن.
وی نخلستان فدک را به اختیار و مالکیت خاندان محمد بن عبدالله، یعنی پیامبر مسلمانان، قرار داد.
 به نظر می‌رسد تفاوت طرز فکر این خلیفه اموی با دیگر همتایان خویش،
نشات گرفته از معاشرت‌های مستمر وی با علماء و فضلا آن روزگار در شهر مدینه و تأثیرپذیری از باورها و افکار صلح جویانه آنان باشد.
ماخذ: ویکی پدیا، دانشنامه آزاد.
نویسنده کتاب یکصد حکایت، ماجرای نوجوان در زمان عمر بن عبدالعزیز را در قالب شعری زیبا، سروده است که تقدیم می گردد.
*****
عمربن عبد العزیز ونوجوان
چون  خلیفـه  بـود  بن  عبد العزیـز با صفـا
شد گـروهی  نـزد  او  از  بهـر تقدیـر  و ثنـا
***
آمدند تا  با سپـاس خویش ، تقدیرش کنند
تا رهـا از خود پرستی، مـاه  تقدیمـش کنند
***
چون درخشید نوجوان و لب به گفتن برگشود
شد خلیفه درشگفت ومات زین  گفت و شنود
***
نوجوان گفتـا که ای  فرزانـه  خو  عالی جناب
پیر،  پیر عقـل بین  در آینـه،  بس کن شتاب
***
بشنو از ملای  رومـی  با  بیانی  بـس ظریف
وه  چـه خـوش  پـرورده  مضمـونـش لطیف
***
ای  بـســا ریــش  سـیــاه  و  مــرد پــیــر
ای  بـســا  ریـش  سـپـیـد و دل چـو قـیـر
***
پـیــر ،  پـیــر  عــقــل  بـاشــد  ای  پـســر
نی سپـیــدی  مـوی  انـدر  ریـش  و  سـر
***
بین حسـن در نوجـوانی  آسمـان را خیـره کرد
خودحسین درنوجوانی شمس تابان نیمه کرد
***
یوسف کنعـان نگر، بد نوجوان، رشـک ملک
بس شگفـت درعرش عالـم، در بلندای فلک
***
چون گشودی  با ملک  بابی، ز عقـل انورش
شد ملـک  خیـره ، ز  اسـرار درون سـرورش
***
ساعتی چند گفت با  یوسف ز اسرارش سخن
پس به گفت “انت مکین هم امین” ای سمن
***
نوجوان گفتس که ای درد آشنا صهبای عشق
می نبـود  از  تو  مسن تر  در سـواران دمشق؟
***
از چه  روسیّاس  دیدنـد و  نگینـت  ساختند
بهر این  قطب  رحی، سامانـه ات  پرداختند؟
***
پس خلیفـه گفت کن  ما را نصیحـت پُر بها
کن مزیـن  مجلـس  مـا را  ز تاجـی  پُر صفا
***
نوجوان گفتا  که حلم  ذات حق  تمجیـدها
آرزو هـای  دراز  و  غفلـت  از  پـا  بـوس ها
***
سرنگون کرده است شاهانی به گرداب هلاک
از غرورت بر حـذر تا  خـود  نگـردی  تلّ  خاک
***
قبل  تو  جـان خلیفـه  راه،  بر ما  بستـه شد
با سحابت سرزمین خشـک ما  گلدستـه شد
***
عارفـی  گویـد  که در درگـاه حــق  ذو المنـن
همچو  ابراز ادب،  زان نوجوان، شاید سحن
***
بار الهـا  نی   بـرای  جـلب  نعمـت  آمد یم
نی  برای  دفـع هر شـوری  ز نقمت آمدیم
***
هین مگر شکر و ثنایـت  را به جای آریم ما
بلکه  از بحر  سحابـت، جرعـه ای نوشیم ما
***
رفته  “شیدا”  با وصالـش سـوی درگاه خدا
تا  مصـون گردد  ز هر کبر و غرور و هم ریا
سـروده: “شیدا”  شهریـور 1404
*****
هجده شگفت انگیز ذهن
هیچ می دانستید که مغز شما این قابلیت را دارد که چنانچه کسی را با جان و دل دوست دارید،
وقتی از نظر جسمی یا روانی درد می کشد، شما هم همان درد و عذابی را احساس کنید که او می کِشد؟
ادامه مطلب..            

درباره ی آسمان آبی

سلام دوست عزیز ، ما آماده دریافت نظرات و پیشنهادات شما در مورد وب سایت پنج آسمان هستیم.

مطلب پیشنهادی

عظمت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

داستان حضرت فاطمه زهرا(س)

داستان حضرت فاطمه زهرا (س) از تولد تا شهادت – حضرت زهرا(س) درنزد مسلمانان، برترین …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *