داستان موسی و جوان ، بی مهابا در شوی، چنـگال گرگ مرغزار — گشته گردی و نماند هیچت اندر بیشه زار. بیا با هم مهربان باشیم، این ره سخت را به مِهر چراغ باشیم.

گفت موسی را جـوان با نشاط اندر سخن
کی خدا باشد نیـازش در نماز همچو من
—–
پس کلیمش گفت چوپان بوده ام اندر سپند
ناگهان بچه بزی شد سوی صخری بس بلند
—–
رفتم و با هر ریاضت، بردمش اندر چمن
گفتمش گر وا رهانی خویش را از نزد من
—–
بی مهـابا در شوی، چـنـگال گرگ مرغزار
گشته گردی و نماند هیچت اندر بیشه زار
—–
همچنین تو ای جوان اندر نماز و در سجود
وا رهـانی خویـش را از دام شیطـان عنود
—–
گر شوی در عـرش رحمان با سجود و بندگی
بر حذر گردی ز شیطان در صف سازندگی
—–
گر نیایی سوی حق شیطان شکارت می کند
در فـلاح سجـده ها، یـزدان مهـارت می کند
—–
” داستان موسی و جوان ” درس آموز پیر و جوان.

نقـش شیـطان
سـوی فحـشـا می بـرد شیـطان مـکار لعین
وعده فقرت دهد، با کیـد و مکرش در کمین
—–
خشـم و شـهـوت دام شـیـطان رجـیـم
پـاکی و تـقـوا بـود، عـرش خـداوند رحـیـم
—–
هین نگـر ابلیس را، در مرز و راز زندگی
می دمـد در گوش ها، از هر فـراز زندگی
—–
تا کنـد گمـراه و سـرگردان، مـردان و زنان
تا بسـوزد قلـب ها و سینه ها اندر نهان
—–
جمله لاهوتیـان، ساجـد ز فرمـان کریم
لیک شیطان سجـده نـا کرد، این لییم
—–
که چـرا مـن سجـده این طیـن کنم
صـورتـی را در قلـب چـون دیـن کنـم
—–
نیسـت صـورت چـشـم را نیـکـو بمـال
تـا بـه بینـی شعـلـه از فـرط جمـال
—–
پرورد فسـق و فـجـورت، همچـو ماه
می کند مـدح و ثنایـت، همچـو شاه
—–
روز و شـب ، شد شـر شیطان در کمین
بار الها در پناهت گیر “شیدا” زین لعین
—–
دو بیتی نقش شیطان
هیچ دانی ای جـوان، اندر نمـاز و سجود
وا رهانی خویـش را از دام شیطان عنود؟
—–
گرنیایی سوی حق، شیطان شکارت می کند
در فلاح سجـده ها، یزدان مهارت می کند
سروده “شیدا” 15/11/1403 هش.
—–
قصه شهید آوینی و تاکسیران
—–
اشعار عرفانی شعرای بزرگ
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ازکجا آمده ام ، آمدنم بهر ِ چه بود
به کجا میروم آخر ننمائی وطنم(مولوی)
+++++
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حلّ معمّا نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده بر اُفتد نه تو مانیّ و نه من(خیّام)