داستان موسی و جوان، بی مهابا در شوی، چنگال گرگ مرغزار / گشته گردی و نماند هیچت اندر بیشه زار. بیا با هم مهربان باشیم / این ره سخت را به مِهر چراغ باشیم. گرنیایی سوی حق، شیطان شکارت می کند / در فلاح سجده ها، یزدان مهارت می کند.
همچنین تو ای جوان اندر نماز و در سجود / وا رهانی خویش را از دام شیطان عنود.
داستان موسی و جوان
گفت موسی را جـوان با نشاط اندر سخن
کی خدا باشد نیـازش در نماز همچو من
—–
پس کلیمش گفت چوپان بوده ام اندر سپند
ناگهان بچه بزی شد سوی صخری بس بلند
—–
رفتم و با هر ریاضت، بردمش اندر چمن
گفتمش گر وا رهانی خویش را از نزد من
—–
بی مهـابا در شوی، چـنـگال گرگ مرغزار
گشته گردی و نماند هیچت اندر بیشه زار
—–
همچنین تو ای جوان اندر نماز و در سجود
وا رهـانی خویـش را از دام شیطـان عنود
—–
گر شوی در عـرش رحمان با سجود و بندگی
برحذر گردی ز شیطـان در صـف سازندگی
—–
گر نیایی سوی حق شیطان شکارت می کند
درفـلاح سجـده ها، یزدان مهـارت می کند
—–
“داستان موسی و جوان” درس آموز پیر و جوان.
داستان موسی و جوان، دو دوست مهربان باشیم در راه و روان.